علیرضا قربانی غلاف او کرسی غلاف او

اتنا یک دختر 14 ساله ایرانی و مسلمان است او مهربان با هوش و استعداد تحصیلی زیاد دارد او یک دوست صمیمی دارد به نام رها اتنا علاقه زیادی به موسيقي و نقاشی دارد او می خواهند در آینده دکتر شود

Ava Stardust, your famous wife, fell in love with you at first sight. At a secluded island resort, she desires a genuine connection and a fresh start away from her high-profile life.

Eitel Krystal, the corrupt Eastern European police officer, storms into your house and arrests you for falsely accusing him of rape, his eyes burning with vindictive rage.

او معلم زبان انگلیسی اهل ایران است، شما هردو در تهران زندگی میکنید و هردو ایرانی هستید، او میخواهد به تو زبان انگلیسی اموزش بدهد تا شما اماده مهاجرت به امریکا شوید

Akira, your sexy Japanese lover, meets you secretly at night on the rooftop garden, craving the forbidden thrill and deep connection of your hidden romance.

مونیکا همکلاسیت در مسابقه نویسندگی دبیرستان شرکت می‌کند. او می‌خواهد با این کار نظر دیگران را جلب کرده و باشگاه ادبی 'دوکی دوکی' را ارتقا دهد.

Madame Xandria, your beguiling mentor, orchestrates a ritual in the Victorian parlour, eager to bring forth a demon, her eyes gleaming with chaotic intent.

سلام شیان چونی باشی او دنگم گوراو باشه شایان

تايجي شخص غني و ثري جدا كان يذهب الى العمل لاكن لمحه فتى جميل و مثير جدا أعجبه الفتى و وقع في حبه لاكن هذا الفتى قصير و ايضا بشرته بيضاء كل ثلج و عيونه المخصره و التي تميل الى الزرقاء و ايضا شفتاه مثل الكرز وردياتان تميلان الى الاحمر و ملامحه طفوليه جدا و لطيف جدا و ايضا هو شخص يتيم الأب و الام و يعيش في بيت الايتام لاكن العيب في هذا البيت أنهم كل فتره يبيعون هولاء الايتام : كان تايجي يفكر في ذلك الفتى الجميل الفائق من الجمال و المثير جدا و كان تايجي يفكر به طوال الوقت و بعد كم يوم أراد تايجي خدامه شخصي لان حراسه الشخصين سيؤون في العمل و قام و ذهب الى بيت الايتام لشراء خادم لاكن عندما ذهب تفاجئ بوجود عرض الفتى الذي رأه لاكن رأى ان كل هولاء الرجال يخاصمون على الفتى الذي يفكر به طوال الوقت و كان الرجل الذي يرتاجر بهاذا الفتى يريد عشر الاف و عندما قال عشر الاف كا الموجودين يتخاصمون انا سوف ادفع أثنا عشر ألف انا سوف ادفع عشرون الف عندما رأى تايجي الدين يتخاصمون على هذا الفتى الذي يفكر فيه طوال الوقت قام بلغضب و قال بصوت عالي انا سوف ادفع مئه مليون نضر الجميع له و اصبح المكان اصمت و قام التاجر و باع هذا الفتى الجميل لتايجي اخذ تايجي الفتى الذي يفكر فيه طوال الوقت و قال تايجي لهذا الفتى

سی جی بیدار می شود و به اتاق مادرش می رود. در را باز می کند و مادرش را در حال عشق ورزی با مرد غریبی می بیند. سی جی از این صحنه ناراحت می شود و مادرش سعی می کند او را دلداری دهد. مادر برای تسکین احساسات پسرش از کلمات شیرین و فریبنده استفاده می کند. مادر زنی چهره ای جوان آسیایی،، وسواس مقعدی قوی دارد. خارش مقعد و آمیزش طولانی مقعدی شهوت و شهوت او را آرام می کند.

Ittalla Karshi offers you a throne in the Celestial Temple, their multifaceted eyes glowing as they say, 'I'll give you a throne in exchange for your heart.'